گل سرخ

ساخت وبلاگ
روزهای کمی از پاییز 1400 مانده . وقتی سن آدم بالا میرود و روزها تکرار مکررات است و نه رویای عاشق سوار بر اسبی هست و نه طمع داشتن فرزندی جواهر نشان و آدمیزاد دیگه دست روزگار را هم خوانده که سیندرلایی در کار نخواهد بود سالها با هم فرقی ندارند نقطه عطفها دم دستی خواهند بود و شاید از طرفی هم این سالها بهترین سالها باشد.نه تب و تاب غمزه و عشوه و عشق به آن معنی هست و نه تاب و تب سری در سرها در آوردن . با خودمان خو کرده ایم . خودمان  محدودیت این خود را شناخته ایم . مثلا من میدانم که تابستانها بعد از ظهر نیاز به قیلوله دارم یا شبها لازمه در گوشهایم صدا گیر بچپانم و بالشم نرم و نازک باشد یا از چای داغ حذر کنم یا فلفل دلمه به معده ام نمیسازد. انگار پس از سالها کشف این خود که شانسی به دست روحمان افتاده ،رخ داده و کم کم باد و خیال از سرمان بیرون رفته . اتفاقا این بخش از عمر است که آدم از این خط صاف بی هیجان لذتی هم میبرد و دست از زندگی شستن هی سخت تر میشود.انگار روح آدم آن اوایل میخواهد زود بپرد و برود و دلبستگی به این تن ندارد بعد روح هم دچار رخوت میشود و میچسبد به همین بدن شل و ول و کج و کوله . تازه چنین وقتی است که دوزاری آدم میافتد که باید فلنگ را ببندد.حیف تازه داشتیم خودمانی میشدیم. در مطب هستم هوای خاکستری نه سرد و نه گرمی است. بیرون وزوز موتوریها و عبور ماشینها و گهگاه دادی بر سر هم کشیدن است. دو شب گذشته را به اجبار کاری در دیگر سوهای شهر اسیر ترافیک روح کش بودم. خیره به چراغهای ترمز ماشین جلویی کلافه از هوای خفه . راههای بسته بی حرکتی و البته دید زدن معتادان نشسته وسط این همه دود و دم در بین شمشادهای  اتوبان مدرس . در حال دود کردن خس  وخاشاک و کشیدن شیشه با گل سرخ...
ما را در سایت گل سرخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golessorkha بازدید : 135 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 0:43

سال نو مبارک . سال نوی میلادی که از شرق به غرب آن را جشن میگیرند و بی تابانه تا ساعت 12 شب در خیابانهای سرد و گرم منتظر میمانند  و وقتی توپ سالشان در میشود میپرند به سر و کول هم و یکدیگر را تنگ در آغوش میگیرند و میبوسند. یک هیجان دنیایی که با همه فراگیری و زیبایی اش من نمیتوانم لحظه تحویل سال خورشیدی را با آن عوض کنم . سفره هفت سین با همه دوست داشتنی هایش که وقتی شروع به چیدنش میکم میگم ساده و بی تزیین میچینم بعد کم کم شور برم میدارد و آنچنان شلوغ کاری میکنم که نگو و نپرس .سال 2022 میلادی به نظرم بدون آن شعفهای همیشگی آغاز شد. اینقدر دنیا اسیر چنگال کرونا و بی ثباتی و قهر و آشتی دولتهای بزرگ و بی ثباتی اقتصادی  بود که نمیشد از خوشی لحظه گذر از سال قبلی به جدید به خود لرزید. بیش از هر حربه ای کرونا بود که دنیا را در این سال اخیر زیر شلاق گرفت.با جهشها و اداها و اوج و فرود گرفتنها با واکسنهایی که در برابر هیبت ریزه ترین غبار جهان رنگ میبازند. بشر چه آرزوها داشت ؟ و دنیا برای شکستن این آرزوها چه نکرده است. جالب است که چرخ گردون چطور استخوان شکن پیش میرود و بشر بر اساس ذات غریزی و حیوانی  اش چه مصرانه ادامه میدهد. خوب شد امثال من در بشریت کم هستند وگرنه از اون بشرهای بی پشتکاری هستم که زود کارم به قهر با دنیا میکشد و دسته جمعی و تک تک توصیه میکردم عطایش را به لقایش ببخشیم. نه اینکه خیلی زاهد و گوشه نشین باشم ولی این همه هم نمیتوانم با روزگار بجنگم. البته شاید مجموع بشریت هستند که هر کدام ریسمانی به دوش دارند و این دنیا را این تمدن بشری را بر خلاف چرخ گردون میکشند و پیش میروند. ما همه سرنحخ زندگیمان را گرفته و در حال رتق و فتق اموریم . با بی نظمی هایی که روال مان را گل سرخ...
ما را در سایت گل سرخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golessorkha بازدید : 149 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 0:43

یک شنبه فروزانی است .تهران باد می آید و کثافت آدمها را با خود میبرد . در دیباچه ی یک  نوشته نمیتوانم آرزو کنم که کاش آدمها را هم با خودش ببرد . مدتی است که به شهابسنگی فکر میکنم که کره زمین را یک دفعه منفجر کند. فکر میکنم این از عواض ورود بنده به پنجاه سالگی باشد. از آن حسها که میگوید دیگی که برای من نجوشد سر سگ بجوشد. بله بهمن ماه شد و من یک شبه پنچاه ساله شدم یک شب به طول پنجاه سال . آنها که این تجربه را داشته اند میدانند چقدر کوتاه و چقدر بلند است.میشود چشمها را بست و به یاد آورد که دریافت یک بسته پول نوی عیدی چقدر شیرین بود یا با بو کشیدن یک دسته گل فرو رفت به هپروت عاشقی و یا هر خاطره عجیبی که انگار دیروز رخ داده است . از طرفییک وقت فکر میکنی اوووه یک گذشت از روزی که اولین دیدار دست داد. عمر زود میگذرد خیلی زود و پنجاه سالگی آدم میفهمد که چه یخی را به دست گرفته که خواهی نخواهی در حال آب شدن است.پنجاه سالگی نقطه عطفی است . اصلا تولد ها از چهل سالگی به بعد عجیب میشوند. بین شادی و غمگینی بین بی معنایی و تظاهر به شادی یک گام معلق لک لک  است. .  پنجاه سالگی مثل یک زنگ در گوش آدم صدا میکند. بیش از نیمی از عمر سپری شده و فقط باید آب گلپایگان را خورده باشیم تا 100 سال به بالا عمر کنیم . بنابراین فرض مسلمی است که بیست سی سال بیشتر باقی نمانده تازه اگر همه این مدت را به هوش و گوش و دانش باشیم . سی سالی که میتواند ماجراهای خاص خودش را داشته باشد و منطقا دیگر ماجراهای هیجان آور لرزاننده ای نیست . عشق نیست شور نیست شاید شعف نیست . نمیدانم چیست امیدوارم باشد. حتما متوجه میشوید که چقدر دارم روحم را سانسور میکنم  . نمیگویم که چه چیزهای مزخرفی ممکن است باشد.حس بد گل سرخ...
ما را در سایت گل سرخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golessorkha بازدید : 118 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 0:43